نوه خوب من
|
|
حامد با اصرار سوار ماشین پدرش شد .هر کاری کردند از ماشین پیاده بشه نشد که نشد. پدر و مادرش فکر میکردند اگه بفهمه بابا بزرگ رو میخوان ببرن خونه سالمندان و اون دیگه نمی تونه پدر بزرگش رو ببینه قیامت به پا میکنه.اما اینطور نشد.
خیلی اروم نشست صندلی جلوی ماشین
ادامه مطلب |
پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:نوه خوب من , |
|
|
|